مرساناجون دردونه ما
حالا من مرسانا ژون جیگر طلای مادرخانمی و اقای پدر قدم خوشگلم و گذاشتم تو زندگیشون و شدم نورچشمیشون . راستش و بگم انقده دوستم دارن که صدای تپش قلبشونو و وقتی منو بغلی میگیرن میشنوم ولی زبونی ندارم که بگم چون من امروز تازه 5ماه و 18 روزمه و هنوز بلد نیستم حرف بزنم . تازشم انقده ناناش و خوشگل میشم هرروز که مامانی بابایی ژونی میخوان منو بخولن . فالا بوخودا ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
3:53