عسل بانو
پشت فرمون
5 مهر 94 اولین باری که مرسانا با باباییش پشت فرمون ماشین نشست ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
12:44
عسل من
مرسانا طلا
عشقم 3 مهر 94 شب قبل از رفتن به عباس آباد این عکس هارو گرفتم ازت . هوا شب سرد بود . کلاهتم سرت گذاشتم ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
20:27
سینه خیز رفتن جیگر طلا
امروز 3 مهر 94 ساعت حدودا ده دقیقه به 8 غروب بود که تو جیگر ما ده سانت سینه خیز به جلو رفتی . بابا سعید هم اتفاقا زود خونه اومده بود و داشت باهات بازی میکرد که این اتفاق خوشگل افتاد کلی ذوق کردیم من و بابایی ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
20:10
عید قربان 94/7/2
عشقم امسال اولین عید قربانی بود که تو عزیزم پیش ما بودی البته پارسال هم بودی ولی یه فندق کوچولو بودی که هنوز تو راه بودی . عید قربان امسال که 94/7/2 بود فینگیل من 103 روزش بود . عید قربان امسال خونه مادرجون ساری بودیم . قبل اینکه بع بعی رو قربونی کنن دوست داشتم شما در کنار بع بعی عکس میگرفتی ولی خواب بودی و هوا هم دم صبح برای توی فینگیلی سرد بود و دلم نیومد بیدارت کنم . این عکست هم بعداز ظهر که هوا گرم شده بود . جیگرررتووووووو بعداینکه بع بعی رو قربونی کردیم و کباب و خوردیم ناهارو گرفتیم و رفتیم جنگل . تو یادت نیست نفسم ولی خیلی خیلی خوش گذشت. ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
19:44
خرابکاری های مرسانا خانم
27 شهریور 94 دومین عکس مربوط میشه به 29 شهریور 94 ساعت 10شب که مرسانا جون شیر میریزه و با صورت میره توش . ای شیطون ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
19:35