مرساناجونمرساناجون، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات پرنسس مرسانا از روز تولد تا ..........

سفرمرساناجون به قم

1394/10/22 3:40
نویسنده : مامانی سمیرا
132 بازدید
اشتراک گذاری

 عسیس دل مامانی . امروز 30 آبان 94 راه افتادی سمت قم . بابایی این دوسه روز اخیر کاراش راست و ریز کرد که این دو سه روزی که نیستیم کاراش عقب نمونه . ساعت 12 ظهر حرکت کردیم به سمت قم اولا که به پابوس خانم حضرت معصومه بریم بعد اینکه یه سری هم به عمو اینا بزنیم . دخترخوشگلم اصلا تو راه مارو اذیت نکرد فقط زمانی که میخوابیدی تا میخواستم تو کریرت بزارمت بیدارمیشدی و گریه میکردی که بعد از چند دقیقه اروم میشدی و همونجا میخوابیدی . دل کوچولوی من دوست نداشت از مامانی جدا بشه و از تئ بغلش بیاد پایین . منم حس آرامش میگیرم وقتی کوچولوی نازم تئ بغلم میخوابه . نهایت حس مادرانه رو به من هدیه میکنه . فدات بشم عروسکم 

  اینجا قم حرم حضرت معصومه 94/9/1 ساعت یک و نیم بعدازظهر . 

برای شب قبل خونه عمورضا موندیم هم شام وهم برای خواب . امروز هم بع از حرم و کلی تو بازارگشتن رفتیم خونه عمواستراحت کردیم و غروب رفتیم جمکران و برای شام دخترعمه سمانه از ما دعوت کردو رفتیم خونه معصومه کوچولو و زحمت کشیده بودن شام خوشمزه تدارک دیدن و برای خواب دوباره رفتیم خونه عمو رضا و برای فرداظهرش راه افتادیم سمت تهران که به ساجده و یاسین سری بزنیم و برای یکی دو ساعت اونجا باشیم که دختر عمه اعظم نذاشت ما راه بیفتیم و زحمت شام و کشیدن و شب خوابیدیم و فردا صبح 94/9/3بعداز صبحانه حدودا ساع 11 بود که راه افتادیم سمت شمال . یه سفر کوتاه چند روزه ولی عالی بود . اینجا یاسین به چه حالتی روی مبل خوابیده بود وای که چقد خندیدیم 

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)