مرساناجونمرساناجون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پرنسس مرسانا از روز تولد تا ..........

مرسنا جونم عاشق طبیعت

  یه روز سردزمستونی یه بار دیگه رفتیم عباس آباد بهشهر البته این تقریبا کار هر روزمونه ولی اون روز تو خیلی خوشحال بودی با وزیدن نسیم سرد زمستونی میخندیدی و کیف میکردی و من و بابا سعیدم از دیدن صورت مثل ماهت به وجد می اومدیم زیباترینم  ...
29 شهريور 1395

شیطونک زیبا

  مامان جونی سلام . دلبندم دوباره بعد از یه مدت طولانی اومدم تا به وبلاگت سری بزنم . راستش به خاطر درس و دانشگاه و پایان نامم یه مقدار درگیر بودم . حالا بین خودمون بمونه یه کمم سهل انگاری از خودم بود . در واقع شما الان ا سال و سه ماه و شش روزته و حسابی شیطون شدی ( الهی قربون شیطنتات ) ولی من کلی عقب افتادم و کلی از خاطراتت رو که تو سررسیدم هرروز مینویسم و باید تو وبلاگت بیارم تا آلبوم خاطراتت کامل بشه زندگی من   اتینجا خونه خاله تو این عکس حسابی اجی سلینا رو اذیت کرذی و نمیزاشتی مشقش رو که کلاس دوم بود بنویسه / شیطونک من  ...
29 شهريور 1395

مرسانا جون با شیطنت های خاله هاش

  امان از دست خاله سحرو خاله فاطمه  ببین عزیزم با تو چیکار میکنن . من از دستشون عصبانی شدم ولی ازت عکس گرفتم که مدرکش بمونه و بعدا جبران کنی نفس کوچولوی من   ببین خاله فاطمه تو چی گذاشتت . شمام که اصلا بدت نمیاد جیگگگگررر       بعدش خیلی خوشگل نشستی بازی کردی شیطون من  ...
16 فروردين 1395