مرسنا جونم عاشق طبیعت
یه روز سردزمستونی یه بار دیگه رفتیم عباس آباد بهشهر البته این تقریبا کار هر روزمونه ولی اون روز تو خیلی خوشحال بودی با وزیدن نسیم سرد زمستونی میخندیدی و کیف میکردی و من و بابا سعیدم از دیدن صورت مثل ماهت به وجد می اومدیم زیباترینم ...
نویسنده :
مامانی سمیرا
16:31