مرساناجونمرساناجون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پرنسس مرسانا از روز تولد تا ..........

سفرمرساناجون به قم

 عسیس دل مامانی . امروز 30 آبان 94 راه افتادی سمت قم . بابایی این دوسه روز اخیر کاراش راست و ریز کرد که این دو سه روزی که نیستیم کاراش عقب نمونه . ساعت 12 ظهر حرکت کردیم به سمت قم اولا که به پابوس خانم حضرت معصومه بریم بعد اینکه یه سری هم به عمو اینا بزنیم . دخترخوشگلم اصلا تو راه مارو اذیت نکرد فقط زمانی که میخوابیدی تا میخواستم تو کریرت بزارمت بیدارمیشدی و گریه میکردی که بعد از چند دقیقه اروم میشدی و همونجا میخوابیدی . دل کوچولوی من دوست نداشت از مامانی جدا بشه و از تئ بغلش بیاد پایین . منم حس آرامش میگیرم وقتی کوچولوی نازم تئ بغلم میخوابه . نهایت حس مادرانه رو به من هدیه میکنه . فدات بشم عروسکم    اینجا قم حرم حض...
22 دی 1394

گوشواره های مرسانای ناز

خاله سهیلا و عمه راحله هردو زحمت کشیدن و برای به دنیا اومدن عشقم هردوشون گوشواره برات هدیه گرفتن عسلم . ولی اون گوشواره ها یه مقدار برات بزرگ بودن و مبترسیئپدیم انگشتای نازتو داخلشون بزاری و اذیت شی به خاطر همین من و بابایی سعید تصمییم گرفتیم به این گوشوارهها کاری نداشته باشیم و بزاریمشون زمانی که بزرگتر شدی بندازیم گوشت و رفتیم یه جفت گوشواره مجددا برات خریدیم و امشب دقیقا بعد از ده روز یعنی در تاریخ 94/8/26 ساعت 12 شب گ.شواره های جدیدتو تو گوشت گذاشتیم الهی مامان به قربونت بره عسیسم . ناز بودی و نازتر شدی عسلکم . ...
22 دی 1394

مرساناجون در هوای صاف و آفتابی اواخر پاییز94

 اینم عکس ناز مرساناخوشگله تو حیاط مادرجون اینا   اینجام رفته بودیم سر زمین بابابزرگ مان و بابا که کنار کانال آب کنارزمین تو این هوای صاف و آفتابی از مرساناجون عکس گرفتیم   اینم یه ایده یه هویی اومد به ذهنم سایه مامانی و بابایی و مرساناجون . خخخخخخخخخخخخخخخخ   ...
22 دی 1394

مرساناجون در روروک

 19 آبان 94 بود که به اصرار خاله فاطمه مرسانا گلی . عزیز دلم و حدودا ساعت 8 شب بود که تو روروک نشونم . خیلی هم کیف میکردی و پاهای فرشته ایتو میکوبونی پایین  . عروسکم عاشق حرکاتتم .  ...
22 دی 1394

گوشواره های کوچولوی مرسانا جون

94/8/16 عشق خوشگل من . در آستانه پنج ماهگی . تصمیم گرفتی یه جفت گوشواره خوشگل گوشت بندازیم . دوست داشتم بیست و سوم باشه که دقیقا ماهروز تولدت باشه ولی چون به خاطر سرما خوردگیت برده بودمت پیش دکتر مقصود لو و دکتر گفت سرماخوردگیت مهم نیست بهش گفتم اگه اشکالی نداره و برای دخترم ضرر نداره گوشهات و سوراخ کنه و  .ساعت 10 و نیم شب بود که دخملم یه جفت گوش.اره طبی به رنگ نگین سفید گوشش انداخت . عزییزم   وای یادم که میفته دلم ریش میشه . عشقم گره کردی و تو بغل بابایی سعید بودی من دل نداشتم ببینم و روم  و کردم یه سمت دیگه ولی گوشیم به سنت شما بود و فیلم گرفتم . از گرفتن فیلم پشیمون شدم چون اصلا دل ندارم ببنم داری گریه میکنی هی وسوسه...
22 دی 1394

شنل صورتی خانم خوشگله

 امر.ز 15 آبان 94 وز خوبی بود مامان جونی . رفتیم عباس آباد و خواستم از نانازترینم عکس بگیرم که خواب بودی و صبر کردیم تا بیئار شی و بعد سرحال شدی و ازت عکس گرفتیم  ...
22 دی 1394